نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

اداهای الکیت

فنچولک مامان داری بزرگ میشی و شیطونتر الهی من فدات که روز به روز چیزای جدیدتر و جدیدتر یادمیگیری آخه من موندم که تو چه جوریه که از اون ذهن خلاقت استفاده می کنی. مامان فدای اون مخ کوچولوت بشه پسر زرنگم شیطون کاریهات و شکلک درآوردنات رو دوسسسسست دارم عاشقشوووووووووووووووووووووووونم گل پسرککککککم...... بهت میگم گریه کن چشات رو ریز میکنی و الکی ادای گریه درمیاری و بعدش میخندی مگم بخند میگی هاهاهاهاها و دوباره میخندی میگم میخوایم بریم حموم میدونی چیکار میکنی شروع میکنی به شستن خودت و بادست قشنگت محکم میکوبی به در حموم و میگی امموم بوشو خودتم خوب میدونی که این کارات چقد برای مامان جذابه و دوست داشتنیه عاشقوووووو...
12 دی 1391

واکسن 18 ماهگی

نازنین مامان من از واکسن زدنات و کنترل کردن قد و وزنت چیزی نگفتم.         واکسن ٢ ماهگیت رو که زدم ١٨ تیر ١٣٩٠ بود که یه کوچولو توی همون بهداشت گریه کردی و اصلا اذیتت نکرد واکسن ٤ ماهگیت تو روز ١٨ شهریور1390 بود که این هم اذیت نکرد الهی فدای پسر صبور و قوی خودم بشم واکسن 6 ماهگیت رو روز 18 آبان 1390 بود که خیلی هم تو اذیت شدی و هم من و بابا. تا صبح نخوابیدی و هر یک ربع و 20 دقیقه از خواب می پریدی و گریه می کردی تمام شب رو پاشویت می کردیم ولی تبت کم نمی شد تا اینکه ساعت 7 صبح تونستی بخوابی و تا ظهر همون روز خوابیدی یه سره بالا سرت بودیم. واکسن یکسالگیت هم خیلی خوب بود و اذیت نشدی 18 ا...
12 دی 1391

پله نوردی

عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم اینجا پسملی مامان ١٧ ماهشه الهی مامان فدای گل پسر خوشملش بشه که دیگه بزرگ شده و پله هارو بلده یکی یکی بیاد پایین وقتی رشد کردن و بزرگ شدنت رو می بینم لذت می برم   پله ها رو خودم می خوام بیام پایین کسی مزاحمم نشه اینم یه عکس قشنگ از کیارش جون و سایان جون توی پارکینگ خونمون «مامانی چرا قیافت اینجورییه؟؟؟؟؟»   ...
10 دی 1391

عاشقتم...

کیارش عزیزم روز به روز شیرین تر میشه و من روز به روز عاشقتر... دیگه این گل پسری بیشتر کلمات رو یاد گرفته... شلوغ تر از روز قبل شده و خیلی هم برای مامان و باباش دلبری می کنه مامان همیشه خونه هست و تمام وقتم رو صرف کیارش خودم می کنم بعضی وقت ها باهم بازی می کنیم بعضی وقتها دعوا می کنیم و بعضی وقتها هم که مامان کلافه میشه و می خواد سرشو بکوبه به دیوار الهی مامان قربونت بره که یه دل داری اندازه دریا و خیلی هم مهربون وقتی احساس میکنی یه کوچولو مامان دلخوره فوری میای و اون لبای مثل گلت رو میچسبونی به لبای مامان اون وقته که همه چی فراموش میشه و میخوام درسته قورتت بدم خلاصه اینکه عسل مامان خیلی دوست دارم و برات بهترین ها رو آرزو م...
10 دی 1391

روزت مبارک همه دنیای مامان و بابا

دوشنبه ١٦/٠٧/١٣٩١ روز جهانی کودک مبارک  كودكي كن كودكم تا مي تواني تاب بازي كن كودكم در آسمان تاب بازي خود را رها كن كودكم اوج پروازو همين لحظه ادا كن كودكم كودكي كن كودكم عشقم...         نفسم...                  کوچولوی دوست داشتنی مامان...                                            &nbs...
9 دی 1391

میریم ماهیگیری

عشقولک مامان بابایی عاشق ماهیگیریه، هرچی بگم بازم کمه. 2یا3بار همراه بابا رفتیم که تو خیلی بازی کردی و یه سره دنبال چوب بودی و همه رو جمع میکردی آخه من نمیدونم اون همه چوب رو چه جوری توی این دستای کوچیکت می گرفتی حتی میخواستم ازت بگیرمشون که یه موقع توی چش و چالت فرو نره نمی دادی و جیغ می کشیدی و فرار می کردی. اینم یه عکس تو طبیعت ...
9 دی 1391

عقیقه کردن کیارش

کیارش عزیزم تو ماه رمضون، ماه مهمونی خدا بود که تو رو عقیقه کردیم البته اینجا 15ماهته نفس مامان عقیقه در حقیقت هم شكرگزاری و هم بیمه كردن فرزند از بلاهاست. مامانی ایشالله هرچی بلا هست ازت دور دور دور بشه مامانی این رو هم بگم که بابا ایرج زحمت عقیقه رو کشید   بابا ایرج جونم خیلی خیلی دوست دارم  بابا ایرج هم من رو خیلی دوست داره مگه نه مامان؟؟؟؟ ...
9 دی 1391

اولین مسافرت سال1391

٢٥تیرماه بود که به اتفاق خونواده بابا (مامانی و عمو مهدی و مهساجون و عمو تورج و عمه مهلا)و بابا و مامان که 8نفر میشدیم رفتیم سمت رامسر این سفر، باید سفر 3 روزه میشد چون بابا بیشتر از سه روز مرخصی نداشت و یک سفر عجله ای میشه گفت ولی بازم بابا یک روز با تاخیر اداره رفت. ولی با این حال که وقت کم داشتیم خیلی خوش گذشت پسرم، توی این سفر یک خورده بدخلق شده بودی گرمای تابستون از یه طرف و دندونای کرسیت هم داشت درمیومد از طرف دیگه دست به دست هم داده بودن و اذیتت می کردن ولی با این حال عمو مهدی و عمه مهلا خیلی کمک می کردن که حواست رو پرت کنن تا بهت خوش بگذره، البته همه کمکم می کردن ولی با عمو مهدی و عمه مهلا بیشتر حال میکردی. دریای ب...
8 دی 1391

کیارش و شهربازی

نازنینم عاشق شهربازی و تاب تاب عباسی هستی و یه چیز دیگه که نمی دونم چیه فقط می دونم شبیه یک فرمونه ماشین می مونه که میری میشینی و ازش اصلا و به هیچ عنوان جدا نمیشی ...
8 دی 1391

کیارش دوست داشتنی و مهربون

  کیارش وقتی چیزی می خوره به دیگران تعارف میکنه و عاشق زیتون هم هست کیارش بلده کسایی که دوستشون داره ببوسه کیارش به لوستر اشاره میکنه و میگه سوتییییییی کیارش واسه مامان و باباش دختر میشه (( بازم خوشملی عسلم )) کیارش بلده هواپیما رو تلفظ کنه کیارش می تونه بپربپر بازی کنه   ...
8 دی 1391